مجموعه داستان کوتاه
نویسنده: مهکامه رحیمزاده
۱۶۸ صفحه
چاپ اول: ۱۳۹۷ | ۲۰۱۹| نشر مهری، لندن
من این مجموعه را «خاطره ـ داستان» مینامم.
این مجموعه، خاطراتی هستند که داستانی شدهاند و در عینحال داستانهایی هستند که خاطرات بر بالهایشان نشستهاند.
این مجموعه، تنها خاطرات من نیست، بلکه خاطرات جمعیِ همهی جوانانی است که در دههی چهل در گیلان، و بهویژه آنهایی که در رشت زندگی کردهاند.
--
«راهمان را ادامه میدادیم و از جلو قنادی پروین و چند کفاشی و آرایشگاه خاصهخوان و هتل ساووی، که نبش خیابان پهلوی و شاه بود، میگذشتیم. اگر میخواستیم به سینما مولنروژ برویم که میرفتیم آنطرف و از جلو شهرداری و هتل اردیبهشت نو و سینما نیاگارا و گاراژ تیبیتی رد میشدیم و میرسیدیم به کوچهای که سینما مولن روژ آنجا بود و چه فیلمهای محشرى نشان میداد. اشکها و لبخندها، ویلونزن روی بام و دکتر ژیواگو را آنجا دیده بودیم و اگر هم میخواستیم به سینما رادیوسیتی برویم که دیگر کبکمان خروس میخواند. میدانستیم که هرچه «آب و هوا» در رشت هست، همه را تا رسیدن به سينما میبینیم و اين فاصلهى پنج دقیقهایی رسیدن از خیابان شاه تا سينما راديوسيتى برای ما مثل قدمزدن در شانزهلیزهای بود که وصفش را شنيده بوديم. آنقدر قدمهامان را آهسته بر میداشتیم که صدایشان در میآمد: «آهان دِ، عروس بردندریم مگر؟!»
بالاخره میرسیدیم به سینما و وارد سالن انتظار میشدیم که پُر بود از زنان و مردانى كه لباسهاى خوشدوخت و كفشهاى شيک پوشيده بودند و بوى عطر و ادوكلنهاى گرانبهاشان، فضا را پر كرده بود.»
top of page
£13٫00Price
Related Products
bottom of page