top of page

چند نکته دربارۀ رمان "عقرب‌کشی"


در عنوان اثر یعنی "عقرب کشی" استعاره‌ای نهفته است. یک وجه این عنوان، اشاره به افیون و نشئگی دارد و وجه دیگر آن به خشونت! درآمیختگیِ خشونت و نشئگی در ای‌جا بسیار معنادار است. همچنین ابهامی که عنوان رمان در نخستین نگاه بروز می‌کند، شگردی جذابیت‌‌آفرین شمرده می‌شود.

دربارۀ این اثر فراوان می‌توان سخن گفت، یک دلیل این امر مفصل بودن خود اثر است. دربارۀ اثری مانند عقرب‌ کشی یکی از مخاطره‌هایی که برای منتقد وجود دارد این است که به وسوسۀ بازگشایی تمامی جزئیات این رمانِ مطول گرفتار آید و بکوشد به مقایسه‌ای تطبیقی دست زند و تک تک موارد ارجاع‌پذیر را برشمارد. اشاره به استعاره‌ها، نمادها و بازی‌های زبانی و ... در این رمان چنان فزون است که اگر منتقد بخواهد به همۀ آنها بپردازد، حاصل کار گونه‌ای فضل‌فروشی به‌دیده خواهد آمد. برای نمونه، نام خانوادگی شخصیت داستان «یمینی» است که می‌تواند اشاره‌ای باشد به یسار و یمین؛ یا از دست دادن دست چپ و اینکه چرا دست چپ؟ همچنین با عطف به سرگردانی‌های راوی یا تضادش با پدر، می‌توان بحث اولیس و یا عقدۀ ادیپ را پیش کشید. از این گذشته به سبب اشاره‌های اسطوره‌شناختی نیز می‌توان وارد نقدی یونگی نیز شد و بر همین قیاس ضمن اشاراتی از پروست و بارت و دریدا و کریستوا و لکان و بسیاری دیگر سخن به میان آورد.

از این رو واقع بینانه‌تر این است که به نقدی ساده‌تر و حداقلی تن دهیم و به پرداختن به یکی‌دو مورد از وجوه پرشمار این اثر بسنده کنیم. برهمین اساس من نیز در ادامه به بحث طبقه‌بندی موضوعی اثر بسنده و تنها به سه، چهار مورد از وجوه فراوانی که می‌توان در این رمان به آن‌ها پرداخت، اشاره می‌کنم.

از حیث طبقه‌بندی، به سبب اشارات و ارجاعات فراوان و نیز حجم چشمگیر اثر، ما با رمانی روبه‌رو هستیم که در نقد ادبی به اصطلاح به آن، "جهان‌رمان" (ولت‌رمانweltroman) می‌گویند. "جهان‌رمان"، رمانی است که به مسائل جهان‌شمول می‌پردازد و خواننده در چنین اثری با مسائل کلان روبه‌رو می‌شود. "جهان‌رمان" پدیده‌ای بیشتر متعلق به سدۀ نوزده است، اما در این‌جا ما با "جهان‌رمانی" مواجه هستیم که مدرن‌تر است، در نتیجه، با بازی‌های فرمی و روایی بیش‌تری مواجه هستیم و این کار نقد را دشوارتر می‌کند.

همچنین در طبقه‌بندی دیگری ما می‌توانیم عقرب‌کشی را "رمان سیر و سلوک" (بیلدونگز رمانBildungsroman ) بشماریم. در بیلدونگز رمان، یا رمان سیروسلوک، ما با شخصیتی روبه‎رویم که از خامی به پختگی می‌رسد. در این اثر نیز شخصیت اصلی (امیر)، از فراموشی به یادآوری و از شهوت به عشق می‌رسد. دست گمشده که استعاری یا نمادین است در پایان یافت می‌شود. آن حلقۀ گمشده یافت می‌شود. از ‌سویی دیگر، ما با حکایتِ از دست دادنِ دست و با گونه‌ای فقدان نیز رو‌به‌رو هستیم که اما در نهایت به بازیابی می‌انجامد.

از آن گذشته، این رمان در ذیل ادبیات جنگ یا بهتر بگوییم ضدجنگ نیز قرار می‌گیرد؛ که در ادامه به این موضوع خواهم پرداخت. البته در چنین نقدی، تمرکز بر محتوا و موضوع است، حال آنکه شهریار مندنی‌پور بیشتر به فرم‌گرا و تجربه‌گرا بودن در نثر و زبان معروف است. به این ترتیب، هر نقدی نیز که ما از نظر محتوایی بکنیم، ناقص است و حتمن باید به برجستگی‌های فرمی و زبانی کار هم توجه کنیم. برای نمونه، سپردن روایت به دو فرشته، کاری بدیع است و جزء جذابیت‌های رمان شمرده می‌شود. جذابیت‌های فرمی و شگردی اثر تنها به این محدود نمی‌شود. برای نمونه در همان آغاز، ما با روای سوم شخص مواجه هستیم و در ادامه زاویۀ دید اول شخص مفرد، یعنیمنِ روای نیز وارد داستان می‌شود، اما به شکلی بدیع، یعنی روایت اول شخص از دید سوم شخص:

بر شانۀ راستش می‌نویسد:

فکر می‌کند «هیچ خلاص و نجاتی ندارم ...»

ازدید فرم‌گرایانه، فراوان می‌توان دربارۀ نکاتی از این‌ دست صحبت کرد.

و اما بحث جنگ! ما با وجود هشت سال جنگی که داشتیم و آثار فراوانی که در این زمینه نوشته شد، متاسفانه به دلیل مصادرۀ دولتی جنگ و سوبسیدهای فراوانی که برای خلق آثار دفاع‌مقدسی داده شد، با آسیب‌های فراوانی در حوزۀ ادبیات جنگ روبه‌رو شدیم. با عطف به این نکته، این رمان بسیار شایان توجه است؛ چون از زوایایی به جنگ می‌پردازد که کم‌تر با آن مواجه بوده‌ایم. البته در این‌جا می‌توانیم بگوییم که سانسور به شکل ناخواسته‌ای موجب برجسته‌تر شدن این اثر شده است. به این معنا که اگر در داخل کشور سانسور وجود نداشت، نویسنده‌های دیگری نیز می‌توانستند به جنگ از زوایای دیگری بپردازند.

از جمله در این میان، درآمیختن مضامین اروتیسم و جنگ، بدیع شمرده می‌شود. البته منظور این نیست که این رمان، رمانی اروتیک است، بلکه بیشتر اشاره به درآمیختگی دو مضمونی است که همزیستی آنها در ادبیات مشمول سانسور وطنی، تابو شمرده می‌شود، زیرا متولیان یک مضمون را مقدس و دیگری را مبتذل پنداشته‌اند. به همین سبب، کنار هم آوردن این دو مضمون در ادبیات جنگ ما، به نسبه امر جدیدی است. به طور کلی، دید متفاوتی که مندنی‌پور در رمان خود نسبت به جنگ دارد، جزء نقاط قوت کارش شمرده می‌شود.

برجستگی‌های اثر محدود به این گفته‌ها نمی‌شود. ما همچنین در جای‌جای رمان توصیف‌های زیبا را می‌یابیم که از امتیازهای فرمی اثر به شمار می‌آید. نویسنده، هذیان‌های یک ذهن آشفته را با زبان شعری درمی‌آمیزد و این آمیزه، یکی از شگردهای موفق اثر تلقی می‌شود.

دیگر اینکه ما در رمان با گونه‌ای عدم قطعیت مواجه هستیم که این عدم قطعیت از جمله به سبب ذهن آشفتۀ شخصیت اصلی رخ می‌نماید و خواننده نمی‌داند که چه چیزی قطعیت دارد و چه چیزی ندارد.


بازی‌هایی که نویسنده با زاویۀ دید انجام می‌دهد، بدیع است، برای نمونه برخی مونولوگ‌ها از زاویۀ دید سوم شخص نوشته می‌شود. حتی گاهی ذهن خواننده میان اول‌ شخص و سوم شخص، به بازی گرفته می‌شود.

ارجاعات بینامتنی در رمان فراوان است، برای نمونه آوردن قصه‌ها و افسانه‌های فولکلور، مثل عزرائیل و مسافر هند، قلعه سنگستان و یا داستان‌های عهد عتیق مانند برج بابل... که همۀ این‌ها، بازی‌هایی فرمی شمرده می‎شوند.

از موارد مهمی که در نقدی مبسوط باید به آن پرداخت دو فرشته‌ای است که درمقام راوی، داستان را می‌نویسند. این دو را می‌توان گونه‌ای حسابرسی در پیشگاه الهی شمرد با این تمایز که در این‌جا آن الوهیت می‌تواند شخص خواننده یا ادبیات باشد.

ترجیع‌بند به کار گرفته شده در رمان (بر شانه‌ی راستش می‌نویسد. بر شانه‌ی چپش می‌نویسد.) و همچنین، تفاوت زبان دو فرشته نیز درنقدی مفصل‌تر، جای سخن دارد.

همچنین خواننده می‌تواند در این رمان، جمعی از مضامین جاودانۀ ادبیات را بازیابد و همان‌گونه که پیش از این گفتیم، چنین مضامین آشنایی ما را به یاد بسیاری آثار برجستۀ جهان وامی‌دارد: سرگردانی راوی، سرگذشت اولیس را تداعی می‌کند؛ مانند کار سترگِ پروست، با مضمونِ زمان از دست رفته و جستجوی یاد و خاطره روبه‌رویم. مانند برخی از آثار مدرن و پست‌مدرن، درون اثر، جریان مکتوب شدن داستان، مطرح می‌شود. همچنین جدای از بحث جنگ به عنوان کهن‌ترین مضمونِ ادبیات جهان، تراژدی‌های سیاسی را نیز که درادبیات داستانی ما متاخرتر شمرده می‌شوند، در این رمان بازمی‌یابیم.

بازی با نوع روایت و زبان و لهجه نیز در رمان فراوان دیده می‌شود. البته گمان می‌رود که لهجۀ امیر که باید تهرانی باشد، در بخش‌هایی از رمان خوب از کار درنیامده وتحت تاثیر لهجۀ شیرازی نویسنده‌اش قرار گرفته است.

افزون بر ارجاعات فراوان اثر که تنها به بخشی از آنها اشاره کردیم، موارد بسیار دیگری نیز امکان طرح دارند که پرداختن به آنها را به فرصتی دیگر وامی‌گذاریم از جمله مکانمندی و زمانمندی اثر (اشاره به برهۀ خاصی از تاریخ و نیز جغرافیای خاصی از ایران)، رابطۀ پدر و پسر، ساختار حکومت دینی، جریان‌های سیاسی در ایران معاصر، توازی‌های داستانی مانند دست قطع شده و معشوق گمشده و...

به پایان آمد این دفتر، حکایت اما همچنان باقیست!



Recent Posts

See All
bottom of page