(خوانشی بر داستان کوتاه «چرا ساکیه نخندید؟» از مجموعه داستان «یک سوم چپ چشم چپ» نوشتهی ساحل نوری)
اگر شعر، آیینهی تاریخ ادبیات کشورهاست، رمان و داستان بازتاب دردها، رنجها، بیمها، امیدها وشور و شوق انسانهاست. هر نویسنده در بیان دیدگاه فکری خود از روشهای کارآمدی در حیطهی ادبیات بهره میگیرد. داستان، چشماندازی از زندگی را پیشروی خواننده قرار میدهد. رمان و داستان از جمله قالبهایی هستند که بسیاری از زنان نویسنده در نمایاندن واقعیتهای ملموس جامعه از آن استفاده میکنند. نوشتن زنان به عنوان یک کنش اجتماعی، نقش مهمی در تغییرات اجتماعی و فرهنگی دارد. زنان نویسنده با ارائهی دیدگاهها، تجربیات و داستان خود به شکلی فعال در تغییر نگرشها و ارزشها شرکت میکنند. نوشتن زنان به مثابه یک ابزار قدرت میتواند به ترویج ایدهها و اهداف فمینیستی کمک کند.تجربهی نوشتن زنان در جوامع مختلف به شکلهای متفاوتی نمود مییابد. در برخی جوامع زنان به راحتی میتوانند نوشتههای خود را منتشر کنند و در برخی دیگر، ممکن است با موانعی مواجه شوند؛ اما به هر حال، نوشتن زنان به تقویت صدای زنان کمک میکند. از این رو تشویق زنان به نوشتن و انتشار آثار خود، بدون سانسور و بدون خودسانسوری، به عنوان یکی از راههای ترویج برابری جنسیتی و آگاهی اجتماعی بسیار حائز اهمیت است.ساحل نوری، نویسندهی مجموعه داستان «یک سوم چپ چشم چپ» در داستان کوتاه «چرا ساکیه نخندید؟» که در این خوانش مد نظر من است، نشان میدهد که جنسیت ساختی اجتماعی است. او تاکید میکند که فرودستی زنان باید مورد تردید و اعتراض قرار گیرد. این امر مستلزم مبارزه با ایدئولوژیهای مردسالارانهی مسلطی است که میخواهند فرودستی زنان را تحت عناوین طبیعی، همگانی و اجتنابناپذیر توجیه کنند. در اینجا آنچه ضرورت دارد بینشی دربارهی جهان از دیدگاه زنان است. چنین بینشی سعی خواهد کرد تا ستم و استثمار زنان را به دست مردان توضیح دهد. ساحل نوری در داستانهای کوتاهاش از مجموعهی «یک سوم چپ چشم چپ» به دنبال راهی ادبی برای گام نهادن در این مبارزه است تا نشان دهد که از طریق به دست گرفتن قلم و نوشتن دربارهی جهان خود، احساسات خود، دیدگاه و دانش خود نسبت به جهان میتواند در برابر ستم و استثمار به شکل مبارزهایی زنانه مقاومت کرده و این سلطه را از بین ببرد.زن، تن، و مبارزهایی هر روزه در دو داستان «چرا ساکیه نخندید؟» و «یک سوم چپ چشم چپ»، مثلثی را شکل میدهند که نویسنده با اتکا به این مثلث، روایت خود را پیش میبرد. میدان مبارزهی او در روایت، خانه و جامعه است. میدانی که در آن نزاع بین حذف زن، پنهان کردن تن زن و میل زن برای مشارکت در جامعه و داشتن اختیار بر بدن خود در آن رخ میدهد.زنان ساحل نوری از سوی ایدئولوژیهای سنتی و مذهبی و از سوی جامعه مدام مورد تجاوز و خشونت قرار میگیرند. با این وجود، بدن زن برای نویسنده به مثابه سلاح جنگی در نظر گرفته میشود. ورود ابژهایی زنانه با آمدن کلماتی مانند لنگ، رحم، واژن و تصویر زایمان یک زن درست در همان سطرهای ابتدایی نشان از شکستن هنجارهای موجود میدهد. ورود چنین ابژههای زنانهایی برفضای جامعهایی مردسالار و خشن، خالی از زخم نیست. ضرورت شیوع منطق عناصر زنانه بر وزنهای پایین جامعهی مردسالار، ناشی از شعور جدیدی از درک بدن زن بوده و شاید بتوان گفت که شعور اجتماعی بدن زن در اپیستمههای جامعهی مردسالار و سنتی در حال دگرگونی است. وقتی تجاوز و خشونت نسبت به زنان در این میدان در برابر چشم همگان رخ میدهد بیآنکه مجازاتی برای آن باشد و وقتی بدن ابزار روح است، سنگهای ساکیه، سنگهایی که از خشونتها و تجاوزها و بیعدالتیها به سمتاش پرتاب میشوند، گویی هر بار در بازخوردی زنانه از بدن و روح آسیبدیدهاش دوباره به سمت این خشونت پرتاب میشوند تا از ساکیه دفاع کنند. روح ساکیه به دلیل خشونتهای مردسالارانه، به تدریج و هر بار در قسمتی از اعضا بدناش تبدیل به سنگ میشود. ساکیه حتی از زمان تولد، تلاش میکند تا روحاش را از سنگها جدا کند. ساکیه میخندد تا مبارزه کند.نویسنده به دلیل نگاه دقیق و ریزبینی که از منظر زنانگی به ابژههای خود دارد، مدام با گوشهی چپ چشم چپ زندگی ور میرود. ساحل نوری به شکلی ضمنی با گفتن «بدن تو، زمین جنگ است.» ذهن خواننده را دربارهی فمینیسم، طبقهبندی اجتماعی، مصرفگرایی، فردگرایی به چالش میکشد. نکتهی بسیار حائز اهمیت در داستانهای کوتاه مجموعهی «یک سوم چپ چشم چپ» این است که نویسنده این چالشها را پیشروی خواننده قرار میدهد، خوانندهایی که خود در بطن این جامعه زیست میکند. روایتهای او برخشونت جسمی و شکنجههای احساسی تاکید دارد. داستانهای دیگر این مجموعه از جمله «دو لیوان، سه لکه خون» و «آدم شدم» با نگاهی روانشناسانه و پیش کشیدن چالشهایی روانشناختی و با دنبال کردن تاثیر رفتارهای اشتباه والدین بر کودکان و تروماهایی که در شخصیت افراد به وجود میآیند و تا همیشه با آنها باقی میمانند پیش میروند. ساحل نوری در این مجموعه داستان، تفکر بنیادین و اندیشهی مجادلهبرانگیزش را تجسم میبخشد. بدن و تمایل و کشش بدن از هر نوع ارزشی بالاتر دارد. این گونه است که بدنی که زمین جنگ است و تقابل دختری که سنگ میشود، دختری که نمود تمامنمای بدن و غریزهی طبیعی انسان است با پدربزرگی که رفتاری خشن و دیکتاتورمآبانه و زنستیز دارد، داستان «چرا ساکیه نخندید؟» را پیش میبرد.نویسنده با جزئیات و تیزبینی خاصی شخصیت ساکیه و نوع نگاهاش را نه با وصف ذهنیاتاش بلکه تنها با حرکات بدن و جسماش، با سنگهایش پرداخت کرده و دختر را به عنوان شخصیت محوری داستان با قرار دادن در موقعیتهای متفاوت نشان میدهد. برای نمونه وقتی میگوید: «ساکیه همیشه میخندید، جوری که انگار هیچ خورشید دلاش غروب نمیکرد، حتی وقتی خانم جان آمد و مادر ساکیه را برد خانه و آقاجان، مادر را همانطور ساکیه به دست، زیر مشت و لگد له کرد، او فقط خندید. مادر جیغ میکشید و او میخندید. خانم جان ضجه میزد و آقاجان به زمین و زمان فحش میداد. ساکیه میخندید. فقط میخندید.» این موقعیتها و موقعیتهایی مشابه، با وجود کوتاهی داستان، برای خواننده از ساکیه شخصیتی ماندگار در ذهن میسازند، شخصیتی که سنگهای روحاش را با خودش حمل میکند. ساکیه میدود و خرده سنگهای ریزی از ساق پاهایش روی زمین رد میاندازند.ساختار داستان «چرا ساکیه نخندید؟» با روایتی فلاشبکوار به دورههای مختلف زندگی ساکیه، خطی است و اتفاقها به ترتیب رخ میدهند. عنصر نهایی یا دال مرکزی این داستان که سایر عناصر از طریق آن معنادار میشوند «سنگشدگی زن مورد خشونت» است. گزارهها و زنجیرههای گفتاری بر مبنای تمایز و تقابلهای دوتایی بین ساکیه و نظام مردسالار، بین ساکیه و پدری که همان بدو تولد به دلیل مونث بودن او را رها میکند، بین ساکیه و پدربزرگاش، بین ساکیه و سیستم مدرسه، بین ساکیه و مادرش، دارای معنا میشوند. ساحل نوری با استفاده از نوعی طرح در ساختمان گزارههایش که از طریق رابطهی عناصر موجود در یک طرح یا زنجیره با طرح یا زنجیرهی دیگر سامان مییابد، نظام و ساختار متناش را میسازد. هیچ کدام از این زنجیرهها در خارج از این متن و در متنی دیگر نمیتواند معنادار باشد. برای مثال گزارههای «خرده سنگها از سینهاش روی آینه میریختند و تق تق صدا میدادند.»، «ترک ترک پوستاش صدا میداد.» و یا «وقتی ساکیه داشت سنگ میشد…» در هیچ متن دیگر نمیتوانند معنادار باشند.در آغاز داستان، ارتباط پیرفت «ساکیه هم پایش نرسیده به این دنیا، هاج و واج بین خندهی پرستار و گریهی مادر، خندیدن را انتخاب کرد و خندید.» با پیرفت پایانی که «وقتی آخرین تکه از گوشهی پیراهناش در پیچ کوچه محو شد، کسی داد کشید: چرا ساکیه نخندید؟» دارای اهمیت میشود. تمامی داستان «چرا ساکیه نخندید؟» با استفاده از چنین پیرفتهایی کلیت متن را به وجود آوردهاند و هیچکدام از این پیرفتها نمیتوانند در متنی دیگر و نظامی دیگر در پیوند دلالی و معنایی قرار گیرد. گزارهها در این داستان از زنجیرهها و گفتارهایی پیروی میکنند که میتوان از طریق آنها به کلیت متن و دلالتهای معنایی آن نزدیک شد. نویسنده در این داستان از معرفی کنشگرهای داستان در قالب گزارههایی که کنشگر را معرفی کند پرهیز کرده است. او سعی میکند با استفاده از گزارههایی که بیانگر صفت و فعلی مشخص هستند و با استفاده از زنجیرهها و گفتارهای فردی مخصوص به خود، از یک گزاره به هر دو هدف یعنی هم معرفی کنشگرها و هم نمایش شخصیت آنها دست یابد. برای مثال در شناساندن شخصیت پدر ساکیه چنین مینویسد: «پدر ساکیه که پشت در سیخ ایستاده بود و گوش به زنگ صدای نوزاد، همین که خنده و گریه را شنید خودش را پرت کرد داخل. لای پای نوزاد را کامل ندیده، پوزخندی گوشهی لباش نشست، ابروهایش آنقدر به هم نزدیک شدند که میانشان گرهی کور و سیاه افتاد. نگاهی بیرمق به مادر ساکیه انداخت و رفت.» در گزارهایی مانند «لای پای نوزاد را کامل ندیده، پوزخندی گوشهی لباش نشست، ابروهایش آنقدر به هم نزدیک شدند که میانشان گرهی کور و سیاه افتاد.» گزاره هم توصیفی است و هم دارای فاعلیت و فاعلیت در رابطهی «دیدن لای پای نوزاد و گره کور و سیاه میان ابروان پدر» با «کور بودن و سیاهی شخصیت پدر» به عنوان مدلول نهایی این گزاره نشان داده شده است. کنشگرها هم در این داستان و هم در داستانهای دیگر مجموعهی «یک سوم چپ چشم چپ» به همین شیوه معرفی شدهاند.
سخن پایانی اینکه دیدن جامعه از چشمانداز زنان همانقدر لازم است که از دیدگاه مردان. دنیل کلارک در مقالهایی دربارهی هلن سیکسو مینویسد: «جناسسازیهای پیچیده و بازی با کلمات سیسکو، برای مثال با واژهیی مانند Uoler است. این فعل در زبان فرانسه هم به معنی «پرواز کردن» است و هم به معنی «دزدیدن»؛ پرواز/دزدی نمودکنندهی زن است، دزدانه درآمدن به زبان برای به پرواز درآوردن آن. نوشتار زن، تن توقیف شدهی او را به پرواز درآورده/میدزدد، تنی که دوباره به آن بازگشت خواهد کرد… و نوشتن این احساسات جسمانی، برهمزنندهی زبان یا نظم مردانهی نمادین است.» از این رو «زنان باید خود را بنویسند. باید از زنان بنویسند و زنان را به نوشتار آورند؛ از چیزی که به دلایل مشابه، قانونی مشابه و هدف مهلک مشابهی از آن رانده شدهاند.» (خندهی مدوسا/ هلن سیکسو).
Comments