top of page

عقربِ ماه‌پیشانی این سرزمین، کجای این جهان کشیده شده است؟

Updated: Jan 6, 2022


سالها پیش، گمان کنم سال دوهزار و یازده بود، وقتی مندنی‌پور را در برلین دیدم، این کتاب تنها به انگلیسی موجود بود. بعد از دیدن اجرای نسیم سلیمان‌پور، نمایشنامه‌نویس شیرازی، وقتی با چند نفر از نویسندگان و بازیگران آلمانی به یک کافه رفته بودیم، یکی از نویسندگان که این کتاب را خوانده بود شروع کرد به گپ‌وگفت راجع بهش. من که نخوانده بودم تنها گوش می‌دادم. یک‌بار هم از شهریار مندنی‌پور سوال کردم که پس ما فارسی‌زبانها کی می‌توانیم اصلش را بخوانیم، گفت شاید هیچ‌وقت. احتمالاً شانه‌ای هم بالا انداخت و لبخند تلخی هم روی لبش نشست. تا اینکه خبر‌دار شدم قرار است کتاب را انتشارات مهری در لندن به چاپ برساند. می‌دانستم اگر مهری چاپ کند، بی‌ برو برگرد به دست ما ایران‌نشین‌ها هم خواهد رسید. چه‌چیز بهتر از این. نسخه‌اش به دستم رسید و شروع کردم به خواندن، چون داستان مشابهی در دست نوشتن داشتم، از خواندن دست کشیدم تا داستان کوتاهم تمام شود و بعد بروم ته توی رمان را در بیاورم. که همین هم شد. داستانم که ویرایش نهایی شد، نشستم پای رمان. رمان جذابی که پر است از تصویر و تاریخ و نوستالژی و افسانه و همه چیز. از قدیم، انقلاب، جنگ، بعدها، حالا، جان‌بازی و جان‌باختگی، تن بازی و تن باختگی...دنیایی که شهریار در زبانِ نه چندان یکدستش به ما ارائه می‌کند، دالانهای موازی زمان هستند. حال و گذشته‌ای که مدام عقب و جلو می‌شود و ما را گم می‌کند و پیدا می‌کند. در این دالانها با نثر شاعرانه، کلاسیک، مسجع و مرسل یا شاید بشود بهش گفت مصنوع، مطنطن و محاوره‌ای کلنجار می‌رویم. مدام از روی شانه‌ی راست و چپ می‌نویسد و ما به روی شانه‌ی راست و چپ دراز می‌کشیم و می‌خوانیم. نمی‌دانیم این که می‌نویسد و افتاده به‌حرف کیست. راوی؟ نویسنده؟ امیر؟ ریحا؟ یا کدام روح سرگردان زنی‌ست که از روی شانه‌اش چشممان به کلمات می‌افتد و می‌خوانیم. کدامشان را در آغوش گرفته‌ایم و می‌خوانیم؟ دالانی برای افسانه‌هاست، قصه‌هایی که پیشتر روایت شده‌اند و با زبانی دیگر در حالیکه حالی‌به‌حالیِ دالان قبلی روایت شهریار مندنی پور مانده‌ایم، برایمان روایت می‌شوند.

اگر بخواهیم خط داستانی را بیابیم، شاید بشود گفت موضوع رمان عقرب‌کشی این است که؛ امیردستش را در جنگ از دست داده و گم کرده، حالا می‌خواهد پی دستش برود. برای پاسخ به پرسشی ساده که در ذهن موجی‌اش مدام تکرار می‌شود و بی‌پاسخ می‌ماند. خط اصلی داستان این است. و البته خیالها و واقعیاتی که در گذشته بر امیر گذشته و حالا ما می‌خوانیمشان. از زبانهای مختلف. از نثرهای متفاوت. که نمی‌دانیم کیست که افتاده به حرف زدن و می‌نویسد. کیست که قلم برداشته و شروع کرده به نوشتن، افتاده به حرف زدن؟ جز فصل آخر که تکلیفمان را معلوم می‌کند که روی شانه ی چه کسی می‌نویسد و البته جایی (نزدیک به آخر) که می‌گوید، می‌نویسم. انگار آنجا خود نویسنده را می‌بینیم. یا امیری که نویسنده شده یا باز هم یکی از شخصیتها که در طول رمان در حال رفت و آمدند و ظاهر شدن و غیب شدن توی ذهن نابسامانِ امیر. راوی یا سوم‌شخصی که نزدیک‌تر از هر من‌راوی‌ای می‌بینیمش.

در این داستان اشیا، مکانها و تصاویر نشانه‌هایی می‌شوند که هر کدام زیر‌سازی درستی برای داستان ایجاد می‌کند. (می‌توان از هر کدام از نشانه‌ها به عنوان داده‌ای مجزا برای مقاله‌ای استفاده کرد و به‌صورت علمی به بررسی هر کدامشان پرداخت. رمان شهریار مندنی‌پور بی‌شک قابلیت پردازش زبانی را دارد. از عنوان گرفته تا اسامی و محتوا و نشانه‌هایی که ریز و درشت در بافتهای مختلف متن به ما ارائه می‌شوند.)

دریای خزر؛ بکارت و شهوت و ارضا و دختری به نام خزر- گیلاس؛ درخت و میوه و هر شکل گیلاسی شکل اندام بدن. (آنقدر با اینگونه تشبیهات مواجه می شویم که تا بعد از رمان هم با ما می‌مانند این اشکال میوه‌ای شکل.)- حلقه و دست و آلفارومئو، تاکسی... این همه واژه، این همه شکل که در عقرب‌کشی سعی می‌شود تصویر ذهنی شخصیتمان را از هر کدام از اینها برایمان روشن کند و بدین‌وسیله ما را به خود و به جهان داستانی نزدیک‌تر کند.

کاری که شهریار مندنی‌پور در این رمان با منِ مخاطب می‌کند، همین است. درگیر‌کردن مخاطب با فضای ذهنی شخصیتها. با تصاویر و غرض و آن منِ درونی و خصوصی که شاید در کمتر رمانی بشود آنقدر بهش نزدیک شد. او که در این رمان با ‌هیچ محدودیت و حذفیاتی روبرو نیست آنقدر مرا غرق در فضای خصوصی شخصیت می‌کند که گمان می‌کنم به راستی با او در این پانصد و بیست و پنج صفحه زیسته‌ام و با او حرف زده‌ام، می‌شناسمش و دست کشیدن ازش برایم ناممکن است. با او رفیق شده‌ام و به حرفهاش گوش‌داده‌ام. حالا حرفهای آن روز نویسنده‌ی آلمانی را می فهمم. آن نویسنده آنقدر تحت‌تاثیر قرار گرفته بود انگار که با تمام غریبگی با دنیای آن مردِ ایرانی آشناست. می شناسدش و باهاش اخت شده است. خو گرفته است و فراموشش نخواهد کرد. درست مثل ما که هر چند سال که ازش بگذرد فراموشش نخواهیم کرد.

عقرب‌کشی رمانی‌ست که شهریار در غربت نگاشته است. و آنقدر ملموس از تهران می‌نویسد که شک نداری نویسنده هنوز توی شهر زندگی می‌کند، دنبالش می‌کند و به چم و خمش وارد است. واژه‌ها و قلمش هنوز برخلاف بسیاری نویسندگان بوی غربت نگرفته است. عقرب‌کشی کجای این جهان نوشته شده است؟ روبروی کدام قاب و کدام تصویر؟ مهم است؟ نه! عقرب‌کشی رمانی‌ست که در ادبیات ما خواهد ماند. مانند باقی کتابهای شهریار مندنی پور، این نویسنده‌ی تاثیرگذار.



bottom of page