ویرایش رمان #اولین_روزهای_دنیا را تمام کردم و دوست دارم دربارۀ آن و نویسندهاش چند کلمهای بنویسم. تابهحال از #احمد_خلفانی کتابی نخوانده بودم، و باید اعتراف کنم که این رمان شگفتزدهام کرد. احمد نویسنده و پژوهشگریست که هم به زبان آلمانی و هم فارسی مینویسد. سه رمان و پژوهشی رشکبرانگیز و تطبیقی دربارۀ کافکا و بکت در کارنامۀ اوست. دیشب که با او گپوگفتی تلفنی داشتم به جان آینهسانش نیز پی بردم. شادا که هنوز ایرانیانی از این دست در آنسوی مرزهای وطن پیدا میشوند.
شیوۀ داستاننویسی احمد، تلفیقی از سنت داستاننویسی آلمانی و شرقیست. در سنت داستاننویسی آلمانی حادثه جایی ندارد و رنگ فلسفی جایاجای بر روایت گسترانده میشود. اگر بخواهم مثالی بزنم، میتوانم از حدیث نفس رشکبرانگیز #مارتینوالرز به نام #آخرین_پیچ یاد کنم. با این سطر که در حافظۀ من مانده است. «هرکس به جایی تعلق دارد. انسانی که به هیچجا تعلق نداشته باشد، هیولاست.» از رهگذر این نقلقول یک ویژگی دیگر این سنت نیز نمایان میشود، و آن شیوۀ «آفوریسم» است که میان فیلسوفان آلمانی نیز بسیار رایج بوده. گزینگویههایی تأملبرانگیز که در رمان احمد نیز وجود دارد، مثل این نمونه، «تا زمانی که آدم خاطره نداشته باشد، هنوز کودک است.» که به گونهای تعاطی حکمت و فلسفه است. گذشته از این سنت، سازوکار روایتی رمان احمد، سازوکاری شرقیست با جمع کردن خاطرات که برآمده از نوستالژی شرقیست و بسط دادنش با تجربههای نوجوانانهای که جنسیتمحور است، چون حکایت دلدادگی محصل نوجوان و خانم معلم، تجربهای آشنا برای هر مردی.
رمان «اولین روزهای دنیا» از سه بخش تشکیل شده است که بازنمایی خاطرات مهاجریست که پس از سالها به وطن بازگشته و با دیدن مکانها بازمیگردد به سالهای نوجوانی و از رهگذر آن دو حادثۀ تعلیقزا را در روایت بسط میدهد. نخست، حکایت قتل زنی مجنون به نام بدری و پیوند این حادثه با پدر راوی و حکایت دلدادگی شاگرد و معلم که زمینۀ جستوجوی شاگرد را تا آخرین لحظهها سبب میشود، با پایانی باز و درخشان که فضایی سوررئال به رمان میبخشد.
چیزی که برای من بسیار لذتبخش بود نگاه راوی به مسئلۀ زمان و انقلاب 1357 بود، بیآنکه سرنگون شود در چاه شعار و دشنام، و بهکارگیری هنرمندانه کهنالگوی سنگ. نکات دیگر را در یادداشتی دیگر اشاره خواهم کرد. این رمان را بهزودی #نشر_مهری با ترجمۀ حسین تهرانی منتشر خواهد کرد.