رمان کوتاه "نیمه آذر هفتاد و نه"، نوشته امیر احمدی آریان مملو از حوادث و اتفاقات تلخ است. از مردن مادر، تا ماندن زیر آوار، تا اره کردن دست و پا، تا رفتن روی میدان مین، جان بدر بردن اتفاقی و...
علی، یکی از شخصیتهای رمان که با نوشیدن "الکلِ خراب" نابینا شده است میگوید: وقتی جایی رو نمیبینی مغزت تازه فعال میشه. چشم این قدر شبانه روز اطلاعات میفرسته که مغز نمیرسه درست پردازش کنه، همهش گوشه و کنار ذهنت گم و گور میشه. وقتی کور باشی ذهنت وقت داره نفس بکشه، بگرده تو سوراخ سمبهها چیزهایی پیدا کنه که هیچوقت فکر نمیکردی یادت باشه."
به نظر میرسد راوی نیز از چنین نیرویی برخوردار باشد. او در درون ذهن خودش سیر میکند و رفت و آمدهای دیگران تأثیری بر وی ندارند. فاجعهای که یک بار اتفاق افتاده، هر بار به شکلی تکرار میشود و یا در ذهن او بازتولید و تداعی میشود.
و البته اینجا دو موضوع حائز اهمیت است: یکم اینکه راوی اهل حشیش است و قادر نیست بداند دقیقا در کجا و به چه کاری مشغول است. نمیتواند تشخیص دهد که اتفاقات در ذهن اوست یا در بیرون: "حشیش که اثر کرد، هر کدام گوشه ای دراز شدیم و به عالم خودمان فرو رفتیم." دوم اینکه وی مشکل کلاستروفوبی (تنگناهراسی) دارد، یعنی، عملا، در هیچ اتاقی، در هیچ چاردیواری نمیگنجد. وی برای خواب همیشه گوشهای نزدیک به پنجره انتخاب میکند و همواره به دنبال مفری است برای بیرون رفتن از چاردیواری. و همه اینها دست به دست هم میدهند که زمین و زمان، درون و بیرون ادغام شوند.
در ابتدای رمان، این نقل قول را از کتاب بیگانه آلبر کامو میخوانیم: مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد میتواند بی هیچ رنجی صد سال در زندان بماند، چون آن قدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود."
به این ترتیب میتوانیم پی ببریم که آن روز همان روزی است که راوی در جنگ و بمباران اهواز در سال هزار و سیصد و شصت و چهار، در زیرزمین خانهی بمباران شدهشان گرفتار میشود و مادرش نیز در اتاقنشیمن میمیرد. ضربه سخت روحی و روانی، ترومای روانشناختی، از همینجا نشأت میگیرد.
ظاهرا بنا براین بوده است که خواننده دریابد بسیاری از حوادث، حتی اگر هم بسیار مهم و جدی جلوه کنند دلیل موجه و عقلانی ندارند چرا که آنها در حقیقت زائده یک حادثه اصلیاند، وآنچه که آنها را بوجود میآورد پاسخهای احساسی ذهن تیپاخورده ما به آن حادثه اصلی است که در درونمان آوار شده و ما را از نگاه درست به جهان و به زندگی باز میدارد. و اینکه این حوادث، در مواقعی، حتی چنان مهم جلوه میکنند که از حادثه اصلی پیشی میگیرند و آن را تحت شعاع قرار میدهند، تا جایی که آن حادثه اول (در اینجا بمباران خانه و ماندن زیر آوار) بسیار کمرنگ جلوه میکند و به عنوان اتفاقی در کنار و همرنگ اتفاقات دیگر از دیدهها گم میشود.
ولی برای خواننده، آنچه که در وهله اول در این کتاب جلب توجه میکند تسلسل حوادث است. کمیت رویدادهاست و نه کیفیت آنها. حوادثِ فراوان و چه بسا بدون ارتباط با هم است. یکی از دلایل این قضیه بیشک این است که خود نویسنده، همانطور که از روی حوادث دیگر، از روی حادثه اصلی نیز که سرمنشاء و دلیل بحرانها و حوادث بعدی است، به سرعت گذشته و آن را همچون حادثهای در کنار حوادث بیشمار دیگر قرار داده است. و به نظر میرسد که خود رمان نیز در اجرای نقل قول کامو به کمیت توجه کرده است و نه کیفیت.
و ننیجه این است که ما با داستانی از نوع "اکشن" و پرحادثه و هیجانانگیز و در مواردی نیز، بیسر و ته روبرو هستیم.
راوی میگوید: "نود و نه درصد روزهای زندگی آدم میآیند و میروند و حتا مختصر خراشی برجا نمیگذارند، نه بر روان فرد و نه بر واقعیتی که میزید."
در اینجا نیز، آن حادثه اصلی و حوادث دیگر ، مثل همین "نود و نه درصد روزهای زندگی" به سرعت از جلو چشمان خواننده میگذرند و با بستن کتاب تمام میشوند. و اگر بخواهیم باز به نقل قول کامو برگردیم میبینیم که بعد از خواندن این رمان، از این حوادث عملا چیزی در ذهن ما نمیماند که، مثلا، به یک خاطره تبدیل شود، حتی همان بمباران نیز حادثه ای است در کنار حوادث بیشمار دیگر.
این کتاب را اخیرا نشر مهری لندن منتشر کرده است. آنگونه که نویسنده در مقدمه میگوید، وی آن را در سال 1384 و در بیست و شش سالگی نگاشته است، و البته با توجه به زبان نسبتا خوب و مهارت در انتخاب زاویه های متغیر، خواننده تشویق میشود کتابهای بعدی این نویسنده را نیز، که ماحصل تجارب بیشتر او هستند، بخواند.
Kommentare