نوشتن بیشک یکی از راههای نزدیک شدن به خود و بازیابی خویشتن است، جمع کردن قطعههایی که اینجا و آن جا، در روزمرگی، گم شده است. ولی آیا چنین چیزی بهراستی ممکن است؟ آیا سروکار ما در آن صورت با زمانهای “هرگز” و قلمروهای “ناممکن” نمیافتد؟ از نظر شهروز رشید، نوشتن نیز نوعی زیستن در دیگران و حتی زیستنِ دیگران است. چرا که ما متونی هستیم که از میان کتابها سر برآوردهایم: “هر جملهای که در این ساعت بنویسم (…) بیان حس و حالات اکنونی من است و در عین حال حس و حالات مرا بیان نمیکند. طنین جمله، جملههایی است که زمانی در کتابها خواندهام.”(ص۳۴)
شهروز رشید با وجود این نشان میدهد که “خودِ” ما چیزی جدا از این متنها نیست. یعنی آنجا نیز که به جستجوی خودمان برمیآییم، در حقیقت به دنبال خود در میان متون میگردیم. مینویسد: “آیا ما متنی نیستیم که از میان کتابها سربرآوردهایم؟ به این لحاظ، هر کس یک متن است…”(ص۳۴)
“دفترهای دوکا” که مدت کوتاهی پیش از فوت شهروز رشید در سال ۲۰۱۸ میلادی منتشر شده، برای هر خوانندهای نیست، همانطور که کتاب “بیقراریها”ی فرناندو پسوا نیز برای هر خوانندهای نیست. “این کتاب سزاوار صفت کتابی برای همه و هیچکس است به تعبیر نیچه بر پیشانی چنین گفت زرتشت.”[۱] میشود گفت که “دفترهای دوکا” نیز مثل “مرثیهای برای شکسپیر” مانیفستی برای نوشتن است و نیز ادامه آن. و تشریح آن در معنایی وسیعتر، عمیقتر و، از این حیث، حتی تیره و تارتر. پرسه در زمانهای دیگر، زمانهای هرگز.
برای شهروز رشید نیز نوشتن نوعی توقف است، نگاه به پشت سر، مثل همان نگاهی که زن لوط به پشت سر میاندازد و به ستونی از نمک مبدل میشود. و از آنجا که تاریخ با وجود این پیش میرود و ادبیات توانایی متوقف کردنش را ندارد، پس نویسنده به تنهایی میایستد، دست کم به موقع نوشتن، و خواننندگان نیز در موقع خواندن. و ذهنِ هر دو، هم خواننده و هم نویسنده، در حال خواندن و نوشتن، نه با تاریخ که به ماورای تاریخ میرود و به حفرههای تاریک آن سرک میکشد، چرا که “تاریخ آن لوکوموتیو کور است که با شتاب به جانب افقهای دور دست غلت میخورد.”(ص۴۹)
در رمانی قصهمانند به نام “مومو” اثر میشائیل انده، نویسنده آلمانی، لاکپشتی است به نام کاسیوپیا که راه برگشت زمان را به قهرمان داستان نشان میدهد و همیشه از آن جاهایی میگذرد که دیگران مدتها پیش از او بهسرعت گذشتهاند. رشید نیز با اشاره به پارادوکس زنون و حکایت ازوپ، شاعر کلاسیک یونانی در مورد خرگوش و لاکپشت، به زمانهایی اشاره میکند که بلااستفاده و بدون حضور فردیت انسان، با شتاب میگذرند. تاریخ، از نظر شهروز رشید، از آنجایی که “مثل خرگوش جهنده از بالایی سر چاهکها میپرد” در سطح میماند، تاریخ، گذشتن است، توالی حوادث و رخدادهاست ، ولی ادبیات رفتن به اعماق چاهکهاست، رفن به ژرفاها. پس ادبیات، آن طور که شهروز رشید مینویسد “یک تاریخ عمقی است.”(ص۴۹)
یعنی از یک سو، خطی رو به جلو، بیحجم که از نقطهای میآید و به نقطهای میرود، از صفری به صفری. سوی دیگر فضای هنری است که از پشت سر میآید. و این البته یکی از حالتهای دوگانگی است.
در پروسه خواندن متوجه میشویم چرا شهروز رشید از “دوکا” میگوید… و نیز اینکه چرا از “دفترهای” دوکا میگوید. دفترهایی ظاهرا ناتمام و ادامهدار که مسائل مهم مربوط به نوشتن و نویسندگی را به زیر ذرهبین میگذارند. از طرف دیگر، همین تیتر، جهت را به خوانندگان و نیز نویسندگان نشان میدهد، جائی که محتملا در درون آنها پنهان است، مکانی بیمکان، فضایی دوگانه. دوکا، همانطور که در مقدمه کتاب می خوانیم “یکی از مفاهیم بنیادی آیین بوداست. به معنای درد. رنج. ناخوشایندیِ انتشاریابنده. دوکا از دو جزءِ دو به معنی دو (۲) و آکاشا یعنی فضا، ترکیب یافته. یعنی فضای پیشآمده از دوگانگی روح و ماده، به عبارتی همان مایا، توهم کیهانیست.”
شهروز رشید، همانطور که میبینیم، از بودیسم نیز برای توضیح جهان ادبیاش یاری میگیرد[۲]. و نه تنها یاری میگیرد، بلکه آن را به موازات و در کنار آن تعریف میکند. با این توضیح که اگر عارف بودایی نیستی را به جای هستی برمیگزیند، شهروز رشید جهان بناشده ذهنی را به جای جهانِ واقع میگذارد. اگر عارف ذهنش را خالی میکند، نویسنده ذهنش آکنده از هیاهوست، هیاهوهایی که او از گذشته، از جهان آدمها آورده و آیندهاش را با آنها میسازد. پس آیندهاش هم همان گذشتهی تهنشین شده در اوست. “نیچه پس از آن رخداد، در قطار، در تمام طول راه خیره به آینه بود. آیا دنبال همان واقعیت اول میگشت؟”(ص۱۴۵)
۱۸۰ درجه: نقد و بررسی کتاب در بانگ. کاری از همایون فاتح
دفترهای دوکا بررسی یک روح است در میان دو فضا، در یک لامکان، در پیشرفتن و برگشتن، رفتن به سوی جمع، به سوی روزمرگی، عضوی، مهرهای از جرگه شدن، از خود خارج شدن. یا برگشت به سوی خویشتن، یافتن خویشتن در کلمه، در نگاه، در توقف.
میشود گفت که در هر دو حرکت، و با هر دو حرکت، شاید کامل میبودیم، ولی ما با حرکت اولی از کنار دومی گذشتهایم و با حرکت دومی از کنار اولی. همراه روزمرگی شدن یعنی از نیمهای از خود گذشتن. یعنی از خود گذشتن، به جرگه پیوستن و شبیه دیگران شدن، به دیگرانی که آنها نیز هر کدام به شکلی مشابه، در شتابی بی وقفه برای رسیدن، از خود گذشتهاند.
زبان رشید با وجود خاص بودنش پیچیده نیست. پیراسته است و با وجود ترکیبات بیشمار و اصطلاحات خاص نویسنده و خاص همین دفترها و موضوعاتی که مطرح میشوند، بدون هیچگونه تصنعی. پیچیده بودنش در خاص بودن آن است، و نیز در آن چیزی که میگوید. این است که درک مسئله گاهی به راحتی ممکن نیست، از خارها و خاراسنگها، از کوهها و صخرهها، از درهها و غارها میگذراند، تشنه و خسته میکند، گاهی ما را از پا میاندازد و گاهی ناگهان، در جایی که انتظارش را نداریم، به واحهای، چشمهای، چشماندازی میرساند. به کشف. به کشف چشمهای در درون خودمان.
معمولا باید دقت کنیم که شهروز رشید در کجاست. در کجا حرکت میکند. در کدام جای واقعیت، در کجای ذهنش ایستاده است. باید سراپاگوش و سراپاهوش شویم. خوب نگاه کنیم، گالیلهوار از تلسکوپهای ذهنمان یاری بگیریم و ببینیم که او چهطور دور یا نزدیک میشود. گاهی چنان دور میشود که او را از دیده گم میکنیم. و گاهی چنان نزدیک که پنداری هرگز دور نشده و همیشه کنار ما بوده است، مثل شعری ژرف که حتی در صورت کامل فهمیده نشدن هم میدانیم که همواره، و البته در نهان، از درون خود ما جوشیده است.
رفتن به زمانهای هرگز در نوشتههای شهروز رشید میتواند معانی دیگری نیز داشته باشد، به عنوان مثال، رفتن به زمانی که اثر هنری میآفریند، به آن حیطه ناممکنی که ممکنِ ذهنی است. در این صورت هم، هدف نه صرفا بیرون رفتن از زمان و مکان که یکی شدن با آن است: “شاید این سحرگاهها تنها قلمروهای دست نخورده است، هنوز تسخیر نشده، و، پس امکانی برای تجربه خویشتن. بدون واسطهها خود را دیدن. بدون ملاحظهها، بدون تعریفها و تبصرهها.”(ص۱۲۲)
شهروز رشید حتی آنجایی که به نظر میرسد از چیزهای دیگری میگوید، در حقیقت از ادبیات میگوید. آنجا که از زندگی میگوید، آنجا که از فلسفه میگوید، آنجا که از فلسفه زندگی میگوید، حواس او در همه جا به ادبیات است، به نویسندگی و نوشتن. چه زمانی که به گذشته میرود، چه زمانی که در اکنون پرسه میزند. عرصه نگاه او از هملت است تا اودیسه. از گرگور سامسا تا راسکولنیکوف. و هر بار زاویهای از روح آنها را به ما مینمایاند. شهروز رشید بارها و بارها به گرگور سامسا و هملت برمیگردد. قلمرو این دو، بین هستی و نیستی، بین بودن و نبودن، عرصه اندیشهورزی اوست. دو شخصیت ادبی که گرفتار انشقاق جسم و روحاند، و اولی برمیگردد، روحش بر جسمش علبه میکند، و دومی افسار روحش را به دست جسمش میسپارد. (نگاه کنید ص۱۵۴ـ۱۵۵)
او از اسماعیل، قهرمان موبی دیک، مثال میزند که از سفرها برگشته است با فاجعههایی در درون، دریاهایی در درون، کشتیشکستهای که رو به گذشته دارد. نگاه به جاهایی که ترک کرده است، نگاه زن لوط. ادبیات داستانی ظاهرا از همینها نشات میگیرد. به قول رشید، پنداری که انفجاری صورت گرفته است و ما به اطراف، به جانب آینده پرتاب شدهایم و هر بار، در رویاهامان به آن انفجار بازمیگردیم. پس جستجوی اصلی معمولا بعد از سفر شروع میشود. دشواری کار اولیس بعد از بازگشت است. او در حین سفر واقعی فقط جسم است و ذهنش به دنبال این جسم، ولی بعد از بازگشت، ذهنی سخت جستجوگر و در جنگ و گریزدارد، بدون همراهی جسمش حتی. کار نویسنده شاید همین باشد: سفر ذهنی، برگشت به ماجراها، تکرار سفرها و جنگ و گریزها. بدون حضور جسم. چرا که جسم همیشه در جای دیگری است.
هستند کسانی که تصور میکنند خود را به کلمات و دنیای واژهها سپردن یعنی از واقعیت وجودی دور شدن. در نظر شهروز رشید اما این، بر عکس، نزدیک شدن است. چرا که وقتی ما خود را نه با واژهها بلکه به آیین، به قوانین، سنتها و ملاحظاتِ “جرگهای” میسپاریم به این معنی است که از درون خود پرتاب شده و دنبال رهایی در بیرون گشتهایم، یعنی در جایی که از آن خبری نیست. و برعکس، موقعی که خود را به کلمات میسپاریم، به “املای روح” و دست خط فضای درونی” رسیدهایم، به آن گاهی که در بیرون “پرچمها گم شدهاند.”(ص۱۵۹)
ما ناچاریم به زندگیمان معنی بدهیم. سوژهای در نزدیک یا در دور. پس به سفرهای ذهنی یا واقعی میرویم. سفر واقعی شاید کار کسانی باشد که سوژهای برای خود در درون ذهنشان پیدا نکرده باشند. هدف میتواند دم دست آدم باشد. خودمان و اتاقمان را دور بزنیم، ولی برای دورِ اتاق گشتن، برای پیدا کردن هدف در ذهن هم احتیاج به راههای دور و دراز داریم، و چه بسا دشوارتر. ما با پیدا کردن سوژه، خودمان را پیدا میکنیم، ما شاید جزئی از همان راههایی باشیم که میرویم، پاهایی که میروند و نمیدانند به کجا. ادبیات به قول ژرژ باتای “یا همه چیز است یا هیچ چیز”. ادبیات حتی اگر جستجوی محض باشد باز هم همین است. به قول مولوی: “هر چیز که در جستن آنی، آنی”.
سفر، سیر وسلوک روحی، در تنهایی، به تنهایی است. پس آن سفر دستهجمعی مرغان عطار را نیز میتوان سفر تکههای از هم جداشدهی یک انسان گمگشته و جستجوگر نامید که در حین سفر کم کم جمع میشود و در نهایت، در اثر هنری، به خود، به سیمرغ مبدل میشود.
بودا در خودش آرام میگیرد، در عدم جستجو. ولی برای شهروز رشید، اگر آرامشی هست، در جستجو بوده است، مثل کسی که راه را به عنوان خانهاش برگزیده باشد. و وقتی که او را از راه بگیرند، پنداری خانهاش را گم کرده است.
همیشه تلاطمی است میان دو زندگی. میان او و او. و آنچه که در دفترها و کتابها سربرمیآورد، نتیجه همین تلاطم و همیین کشمکش است: “اما پیکری که بر آبهای سیاه نقش میگیرد، نه من نه او که این متن است.” (ص۲۱۳)
منتشر شده در سایت بانگ (https://baangnews.net/5099)
Comments