top of page
خلیل نیک‌پور

نقدی بر رمان عقرب­کشی


پرداختن به رمانی با این حجم زیاد که از نظر محتوا، ساختار و شگردهای به‌کار رفته در آن، هرکدام بحث‌های مفصلی را می‌طلبد در یک مدت زمان کوتاه میسر نیست.

رمان چگونه شروع می‌شود؟

بر شانه‌ی راستش می‌نویسد:

فکر می‌کند: «هیچ خلاص و نجاتی ندارم. مگر این‌که دستم را پیدا کنم و رازش را بفهمم. دستم چقدر بی‌امید و تنها مانده و ...» نزدیک به دو صفحه این گفتار درونی ادامه دارد تا در صفحه‌ی سوم به گفت‌وگوی امیر با خواهرش ریحانه می‌رسیم تا با دو شخصیت اصلی رمان آشنا شویم. شروع رمان، شروعی است که با «براعت استهلال» یا همان «حسن ابتدا»، اطلاعات کافی را به خواننده می‌دهد که با چگونه رمانی روبه‌روست؛ با چه شخصیتی، چه مساله‌ای و چه ماجرایی برای این شخصیت و چه ژانری.

در همان صفحه‌ی اول راوی خبر می‌دهد که در جنگ شرکت کرده، دستش را در جنگ از دست داده است و حالا در این موقعیت، یعنی در ابتدای رمان، دارد به آن دست می‌اندیشد. دستی که تجربیات زیادی با آن در گذشته داشته.

راوی که دچار سردرگمی است می‌خواهد با پیدا کردن جنازه‌ی دست خودش و نگاه کردن به آن، راز خودش را بفهمد؛ و به‌این‌صورت است که در همین ابتدا تکلیف ما با رمان مشخص می‌شود که این از نویسنده کاربلد برمی‌آید. راوی می‌گوید با پیدا کردن دستم و نگاه کردن به آن و فهمیدن رازم، می‌فهمم که کیستم؟ و از این راه به آرامش می‌رسم. یعنی شخصیت، دنبال پیدا کردن پاسخ برای سوال‌های وجودی خودش است. بحث رمان، بحث گم‌گشتگی انسان است. «چه کسی هستم؟ کجا بودم؟ این‌جا چه کار می‌کنم؟ چه بوده‌ام؟ چه بلایی سرم آمده؟ چه کسی یا کسانی با من چه کرده‌اند؟»

امیر سرگردان و پریشان است. او می‌خواهد که آرامش از دست رفته‌اش را بازیابی کند. در کنار این مساله، رویایی از دختری می‌بیند و کنجکاو است که بداند آن دختر کیست؟ احتمال می‌دهد که باید پیش از موجی شدن و به این روز درآمدنش، نامزدش بوده باشد چراکه حلقه‌ای را ناخودآگاه بر انگشت دست چپش که حالا از بدنش جداشده حس می‌کند.

پیدا کردن این دختر، نیاز احساسی و طبیعی این شخصیت است. ولی بهانه‌ای است برای امیر که به نیاز اصلی‌تر خود برسد یعنی خود گم‌کرده‌اش؛ و ما این را هم در همان آغاز رمان و در گفت‌وگوی امیر و ریحانه، متوجه می‌شویم.

رمان عقرب کشی با فرم خاص خود و با دو راوی اصلی روایت می‌شود. فرشته‌های موکل بر شانه‌های چپ و راست شخصیت اصلی راوی‌های رمان هستند. راوی‌هایی که مثل راوی‌نویسنده عمل می‌کنند و داستان‌هایی می‌نویسند. روایت این دو راوی‌نویسنده همراه است با چرخش در زاویۀ دی، گاهی سوم شخص و محدود به ذهن امیر و گاه اول شخص از نگاه امیر و در بخش‌هایی هم امکانات و زاویه دید دانای کلی پیدا می‌کنند.

روایت داستان بسیار مفصل است. پر است از جزئیات و گفتاردرونی‌هایی که هم اطلاعات لازم را به ما می‌دهد از آن‌چه که بر سر شخصیت آمده و هم شکوایه‌ای است برای این شخصیت که می‌تواند این شکایت، از فرشته‌هایی باشد که دارند داستانش را می‌نویسند. می‌تواند از زندگی باشد. از انسان‌ها باشد. از گفتمان مسلط در این جامعه باشد. او می‌گوید: «اگر اعمال من را می‌نویسید، از آن‌چه که جبر و جامعه بر سر ما آورده هم می‌نویسید که ما را در این وضعیت و موقعیت‌هایی قرار داده‌اند که ناچار بودیم به آن اعمال؟ و تجربه‌هایی رو از سر گذرونده‌ایم که هیچ فکرش رو هم نمی‌کردیم و دلمون نمی‌خواست حتی ببینمشون. همین‌ها از ما اونی رو ساخته که می‌بینید و حالا باید جواب‌گوی منی باشم که حالا هستم.»

پس امیر به دنبال منی است که بوده ولی گمش کرده است و حالا با جست‌وجو در هزارتوی ذهن، خود و گذشته‌اش را جستجو می‌کند. در این جستجو ما با روایتی پازل‌گونه مواجه هستیم. ابتدا به‌نظر می‌رسد این تکه‌ها و پازل‌ها بی‌ارتباط با هم‌اند، ولی آرام آرام، در طول رمان این تکه‌های پازل‌وار بیش‌تر می‌شود و هرچه جلوتر می‌رویم و شناختی که شخصیت از خود پیدا می‌کند، نظم و انسجام روایت هم بیش‌تر می‌شود و در نهایت نظام معنایی مشخص و روشنی پیدا می‌کند. امیر سعی در کشف حقیقت دارد، کشف حقیقت برای رسیدن به آرامش؛ و عشق، در این میان بهانه است. هم بهانه و هم انگیزه برای رسیدن به آن هدف یعنی آرامش ناشی از کشف حقیقت.

امیر برای پیدا کردن حقیقت در جای‌جای رمان، پرسش‌ من کیستم؟ را می‌پرسد. «حالا این من که پشت پنجره هستم، چی هستم؟»

حقیقت و هویتی که با انقلاب و جنگ، تباه شده است. برای رسیدن به حقیقت، سفری را شروع می‌کند. یکی از بن‌مایه‌های اصلی رمان، همین سفر است. سفر درونی و بیرونی.

در مسیری که امیر در راستای نیازش حرکت می‌کند، ما شاهد آن هستیم که او هر چه جلوتر می‌رود از آن امیر پرخاشگر، گیج و ناآرام، فاصله می‌گیرد و کم‌کم، گذشته‌اش را به یاد می‌آورد. خودش را به یاد می‌آورد و می‌فهمد که چه بر سرش ‌آمده و این گم‌گشتی از کجا سرچشمه می‌گیرد. از جایی که بی‌هدف پی این دختر و آن دختر می‌رفته و در نهایت خزر را پیدا می‌کند. ولی با خودکشی خزر دچار شوک می‌شود. سر به جبهه می‌گذارد که شاید این فاجعه را فراموش کند و سرآخر در جنگ مجروح می‌شود.

امیر پس از جستجوهای فراوان تصمیم می‌گیرد به محلی که در جنگ حضور داشته برود. به همان کوه برمی‌گردد و دستش را و حلقۀ نامزدی در آن را پیدا می‌کند. اینجاست که می‌فهمد او در گذشته، آدم ترسویی بوده و مدام در حال فرار از همه چیز و همه کس بوده است. حالا او ضعف گذشته‌اش را می‌پذیرد و با این شناخت از خود، عذاب وجدانش کم می‌شود و حالا خواننده شاهد آن است که او به آدم معقولی تبدیل شده است. در نهایت وقتی امیر ساک پنهان شده‌ی حنا را پیدا می‌کند و تکه روزنامه را از آن بیرون می‌آورد هم او را می‌شناسد و هم شناخت از خودش بیشتر می‌شود. آن‌وقت به ریحانه می‌گوید: «تا حالا بیشتریای من چیزی نبوده جز چیزایی که دیگران تو حافظه‌شون بوده» و حالا او، خودش را پیدا کرده است.

و اما در مورد اسم «عقرب کشی» برای این رمان. به نظر من، اسم «ماه پیشانی» به آن‌چه که رمان قصد بیان آن را دارد خیلی نزدیک‌تر است. هر چند که نباید از جذابیت اسم «عقرب کشی» گذشت. این اسم اشاره دارد به صحنه‌ای از رمان که در جبهه، عقرب خشک شده می‌کشیده‌اند و آن حس نشئگی که از آن به دست می‌آورده‌اند، کنایه‌ای است از هدفی که در پس این جنگ بوده. هدفی که خیلی جای بحث دارد.

امیر می‌گوید: «حالا که کم‌کم دارم همه‌چیز را خیلی روشن می‌بینم، شک برم داشته که نکند چیزهایی که فراموشم شدن اصلا واقعی نبودن تا به یاد بیارم.» این بخش اشاره دارد به موضوع «گذشته» که یکی دیگر از بن‌مایه‌های اصلی رمان دارد؛ که می خواهد بگوید انسان آن بخش از گذشته را که می‌توانیم به یاد بیاوریم زندگی‌ کرده‌است.

موضوع و «نیاز» دیگر شخصیت که از تداعی‌ها و سیلان‌های ذهن امیر می‌فهمیم این است که امیر باوجود رابطه‌های متعددی که داشته همیشه به‌دنبال خوشبختی می‌گشته. در فصلی که با خزر زیر باران قرار دارند به خودش می‌گوید یعنی خوشبختی همین است؟ در این فصل و با این گفتار درونی نگاه بدبین او به زندگی کاملا پیداست که به ناپایداری زندگی می‌نگرد.

بن‌مایه‌هایی که بیشتر از سایر موضوعات در این رمان مطرح است و در آثار پیشین نویسنده هم وجود دارد؛ می‌توان به عشق و عاشقیت، جنگ، پیامدهای جنگ، تأثیر مخرب و تباه کننده جنگ بر عشق و عاشقیت و سرنوشت انسان‌ها، هویت، گذشته، مراتب گذر جامعه از رخدادهای اجتماعی-سیاسی که صداهای موافق و مخالف را حول همین موضوعات در رمان می‌توان شنید.

رمان «عقرب کشی»، نمایشی است واقع‌گرایانه و واقع‌بینانه از جنگ و دوران جنگ. جنگی که همیشه خرابی‌ها و ویرانی‌های زیادی را به وجود می‌آورد. چه به لحاظ ویرانی‌های شهرها و چه به لحاظ آسیب‌هایی که بر جسم و روان افراد وارد می‌کند؛ و همین‌طور نمایشی است تلخ از تخریب و تباهی فضایل اخلاقی و انسانی. یکی از ویژگی‌های اصلی رمان، تلفیق موضوعات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است و یکی از نقاط ‌قوت رمان محسوب می‌شود. ما در این رمان، شاهد گذار جامعه ایران از مقطعی سیاسی اجتماعی هستیم با نگاه‌های موافق و مخالف. امیر این رخداد را به چشم تباهی می‌بیند ولی شخصیت‌هایی هم هستند که این رخدادها را به شکل یک رخداد شکوهمند می‌بینند.

در نهایت، رمان عقرب کشی با ریختار ویژه خود، نمونه‌ی خیلی خوبی برای آن نظریه و گفته‌ی فرمالیست‌ها است که معتقدند، همه‌ی حرف‌ها گفته شده است و حرف تازه‌ای وجود ندارد و ما فقط در تلاشیم با جذابیت ریخت‌ها، فرم‌های نو و خلاقیت های فردی، اثری نو خلق کنیم.


Comments


bottom of page