اندوه شبانه
نویسنده: ماریکه لوکاس رینه فلت
مترجم: رزا دیبا
ناشر: دانوب آبی (همکار نشر مهری)
قطع رقعی، جلد شومیز، 340 صفحه
بنمایههای موضوعی: زنان، مذهب، بلوغ
بارها شنیدهایم که با خواندن رمان و داستان هزاران زندگی نکرده را تجربه میکنیم و وارد دنیایی میشویم که شاید هیچوقت نتوانیم در واقعیت آن دنیا را ببینیم.
اما من خلاف این نظر را دارم. داستانها هزاران بخش از لحظات زندگی ما هستند که تجربهشان کردهایم. گاهی آنقدر به نظرمان بیاهمیت بودهاند، که با تفاوتی از کنارشان گذشتیم و گاهی هم آنقدر هیجانانگیز یا تنشزا بودهاند که یا بهسرعت گذشتهاند، یا برای اینکه اندوهش بیشتر آزارمان ندهد، خودمان به فراموشی سپردیمشان.
«اندوه شبانه» روایت یک زندگی است. زندگی عادیای که همه ما در زمانی و در سنی تجربهاش کردهایم. مرگ، مذهب، بلوغ و وحشتِ از دست دادن.
راوی داستان دختربچه تازهبهبلوغرسیدهای است که در مزرعهای با خانوادهای عادی زندگی میکند.
ماجرا از زمانی شروع میشود که برادر راوی در اثر حادثهای میمیرد و از آن به بعد است که بحران و اندوه و تاریکی به زندگی آنها راه مییابد.
«جاس» در بحبوحه بلوغ جنسی با مقوله عجیب و بیهویت مرگ آشنا میشود و در پی شناخت و کشف این عنصر ناشناخته است تا بفهمد چیست که بهیکباره همهچیز را در خود بلعید و اندوهی همیشگی را برایشان بهجا گذاشت.
حتی تعلیمات سفتوسخت مذهبی هم نتوانست پاسخ سؤالات این دختر را بدهد و راهحلی برای این اندوه و مصیبت پایانناپذیر بیابد. همهجا را مرگ فراگرفته است. و مدام صحبت از رفتن و هرگز بازنگشتن است.
بیان تمام تجربههای کودکی جاس و خواهر و برادرش دور از ذهن هیچکس نخواهد بود. جریانات و کنجکاویها و سؤالاتی از مرگ و مذهب و بلوغ که همه آنها را از سر گذراندهایم. اما وقتی این رمان را میخوانید و این تجربیات را از زبان جاس میشنوید، تازه با خود میگویید: حق با توئه، من هم این حسو داشتم!
آشفتگیهای ذهنی راوی متناسب با سن و جنسیت او فضای بیزمان رمان را شکل میدهد. و این بیزمانی فقط در رسیدن به سرزمین موعود، در آنسوی دریاچه، به زمان و مکان آرمانی خواهد رسید.
البته انتقال این احساس مشترک، قابللمس نمیشد اگر ترجمه بینقص خانم رزا دیبا نبود. و چاپ بدون سانسور این اثر ارزشمند، ماندگاری لحظات و واژهها را بیشازپیش کرده است.
انتخاب بخشی از رمان، برای نمونه، کار سختی است. تمام جملات کتاب درخشان و تأثیرگذار است.
از پنجره آلونک که مامان آنجا پنیر درست میکرد، خواهر و برادرم را دیدم که بهسمت دورترین نقطه از محل نگهداری گاوها میروند. آنها میخواستند تیسی را در کنار جوجههای مرده و دو گربه ولگرد دفن کنند. وظیفه من این بود که حواس مامان را پرت کنم تا آنها را نبینند. بابا متوجه نمیشد، چون او با دوچرخهاش بیرون رفته بود و گفته بود دیگر هرگز برنمیگردد.
برای خرید کتاب در داخل ایران آدرس پستی کامل و یک شماره تماس به ایمیل (sales@mehripublication.com) ارسال کنید. یا فرم زیر را پر کنید.
لینک خرید خارج از ایران:
کاملا با این متن موافقم . مخصوصا با این قسمتش : "داستانها هزاران بخش از لحظات زندگی ما هستند که تجربهشان کردهایم. گاهی آنقدر به نظرمان بیاهمیت بودهاند، که با تفاوتی از کنارشان گذشتیم و گاهی هم آنقدر هیجانانگیز یا تنشزا بودهاند که یا بهسرعت گذشتهاند، یا برای اینکه اندوهش بیشتر آزارمان ندهد، خودمان به فراموشی سپردیمشان"