نگاهی به رمان "بیکَسان"
از زمان "ارسطو" نوعی تقابل یا اگر بخواهیم جور دیگری بگوییم نوعی برتریطلبی یا تقدمجویی و ارزشگذاری بین شخصیت و حادثه در آثار ادبی داستانی مورد توجه قرار گرفته بود.
"ارسطو" وزن و ارزش اصلی و مهمتر را به حادثه میداد. بعدها دیگرانی پیدا شدند که گفتند: «حادثه تنها تجلیگاه شخصیت است و آنچه مهم است شخصیت میباشد.»
امروزه نظرات بیشتر صاحبنظران به این سمتوسو میل کرده که هر دوی اینها را دو روی یک سکّه بدانند و تقدّم یا ارزشی نابرابر برایشان قائل نشوند.
نگارنده به دلایلی چند معتقدم که بههرحال در هر اثر داستانی پرداختن به یکی از این دو میتواند و به احتمال زیاد هم اینگونه است که منجر به کمرنگ شدن دیگری بشود. بهطوریکه اگر حاصلضرب شخصیت در حادثه را در داستان مشخصی با تعداد کلمات معین مثلاً چهل هزار کلمه برابر صد بگیریم، این صد میتواند از ضرب 2 در 50 حاصل آید. در اینجا فرضاً 2 وزن شخصیت و 50 وزن حادثه است. اگر شخصیتها پررنگ شوند از ضربآهنگ و میزان اهمیّت حادثه کاسته میشود. مثلاً 4 در 25 که به همان صد اولیهی مفروض برسیم. رمان "بیکسان" اولین رمان "حامد حسینیپناه کرمانی"، نویسنده و منتقد کرمانی، مثال خوبی در این مورد است. در این کتاب ضربآهنگ کار بالاست. حوادث پشت سرهم بیوقفه رخ میدهند و ناچار میدان کار برای بروز و خودنمایی شخصیتها کاسته میشود. چراکه مؤلّف اینگونه خواسته که نقش و اهمیّت آدمها را در برابر حوادث جهان بیرونی کمرنگتر جلوه دهد. در حقیقت این امر ناشی از جهانبینی "حامد حسینیپناه" در این کتاب است. در کتابِ حامد فارغ از اینکه آدم چهطور زیست کند یا ذاتش چهطور باشد، حوادث (خوب یا بد) از جایی بر او نازل میشوند. این حوادث الزاماً اتّفاقات بزرگ و خارقالعادهای هم نیستند. از سنخ رویدادهای معمول زندگیاند. این جهانبینی "حامد حسینیپناه کرمانی" که در اصل یک نوع سبقه پسامُدرنیستی دارد، در تقابل با شیوهی روایت سرراست و کلاسیک داستان نمود بیشتری مییابد.
گفتیم رمان "حامد حسینیپناه کرمانی" داستان سرراستی دارد. شیوهی روایت هم سمتوسویی کلاسیک و مألوف دارد. از بازیهای زبانی چندان خبری نیست. از فُرمبازیهای بیدلیلی که مدتهاست مُد شده هم، خبری نیست و البته چه خوب! اگر داستانی برای روایت دارید، روایت کردنش چندان نیازی به این قبیل کارها ندارد. و "حامد حسینیپناه کرمانی" سعی نکرده برای متفاوت بودن (صرفاً متفاوت بودن) دست به اینگونه کارها بزند.
بالا بودن ضربآهنگ کار بهنحوی که تقریباً در هر 5 صفحه ما یک حادثهی داستانی داریم باعث کوتاه شدن تمپوی کار میگردد و این امر به افزایش تعلیق منجر میشود که در جای خود از مهمترین مزایای "بیکسان" است.
مطلب دیگر حضور پررنگ شهر کرمان در داستان رمان "بیکسان" است، که در جایجای آن موج میزند. به مانند "دوبلینیهای جویس" میشود در کرمانِ کتاب راه رفت و از شناخت و بازیابی مکانها و مناظر لذّت برد.
نکتهی مهم دیگر در رمان "بیکسان" تأکید عامدانهی نقش اتّفاق در زندگی ما آدمهاست. اصولاً قرار دادن پیرنگ بر اتّفاق امریست که نویسندگان را چندان خوش نمیآید. به قول "میلان کوندرا": «اگر نویسندهای دو اتفاق در کارش بیاورد، این یک حفرهی پیرنگی است. اما اگر این اتفاقها به حدود ده رسید عمدی در میان است و نویسنده خواسته مطلبی را برساند.» این امر در کتاب خود کوندرا یعنی "بار هستی" بهخوبی نمود دارد و در رمان "بیکسان" هم بدینگونه است. در زندگی واقعی، ما بهراحتی از کنار اتّفاقات میگذریم. برایمان بدیهی است که دوست ده سال ندیدهی خود را اتّفاقی توی اتوبوس ببینیم، یا عشق قدیم خود را توی یک بقالی کوچک یا معلم دوران ابتدایی را در یک برنامهی تلویزیونی بیابیم، ولی در جهان داستان، ذهن تمایل دارد که همهچیز را معنامند کند. هر چیزی معلولی است بر علتی هدفمند. اما آیا بهراستی دنیا چنین است؟ معنامند؟ علیتی؟ یا جهان صرفاً وجود دارد؟ این سوژهی بسیاری از فلاسفه و رماننویسان قرن بیستم بود که بهناچار میبایست پاسخی برای جهان پسانیچهای بیمعنا بیابند. "حامد حسینیپناه" در رمانش خواسته دلمشغولی خودش به این امر را بازگو کند. جهانی فاقد معنا و بیهدف و بیهوده که صرفاً هست. جهانی که سرنوشت مردمانش را اتّفاقات زندگی تعیین میکنند و زندگی خوب یعنی شانس، یعنی بودن در مکان درست، در زمان درست.
תגובות