top of page
مظاهر شهامت

بعد از گذر از مرزها چه اتفاق می‌افتد؟نقدی بر رمان «عقرب‌کِشی» نوشته شهریار مندنی‌پور

Updated: Jan 6, 2022



رمان 521 صفحه‌ای "عقرب‌کِشی" (ماه پیشانی؟) نوشته شهریار مندنی‌پور، رمانی خواندنی است. مندنی‌پور البته که نویسنده‌ای شناخته شده، صاحب سبک و با قلم غنی از تجربه نوشتن، که با تجارب زیستی و فکری نویسنده، هماهنگ و مانوس پیش آمده و نهاده شده، است. عموما زبان نوشتاری مندنی‌پور زبانی آهسته، باوقار، زنده و همراه با اندکی از تنبلی است. عجیب این که این صفت آخری هم به امتیاز مثبتی تبدیل شده است که آن را به پختگی‌ای وا می‌دارد که هم میل به فضاسازی بیشتر در روایت دارد و هم اشتیاق به تماشای مطمئن جزء به جزء فضایی که در آن قرار می‌گیرد و آن را بیان می‌کند. وقتی به چنین زبانی فکر می‌کنم، نمی‌توانم باور کنم زبانی است که به وسیله مندنی‌پور ساخته شده و به ساخت آمده است. حتی اگر هم خلاف چنین باوری حقیقت داشته باشد و چنین زبانی را محصول و تکوین اندیشه و تجربه نوشتاری نویسنده بدانیم، آن اراده سازنده و موجد، از آن نمایان نمی‌شود و به چشم نمی‌آید! بله! این زبان و رفتار خاص آن، شاخص و مختص است و در مالکیت همان نویسنده. اما گویی او آن را کشف کرده و صاحب شده است، یا به هر طریق، در اختیار او قرار داده شده است! گنگ گویی مرا که احتمالا به جای حقیقت نمایی، آن را حتی کتمان می‌کند، بر من ببخشید! قصدم شناخت هیچ حقیقتی در این میان و بر این میان نیست! بلکه از تماشای خودم به آن زبان، در فضای به کاربرده شده‌اش حرف می‌زنم! بله! توصیف موقعیت و وضعیت زبانی در فضایی که آن را تماشا می‌کنم. قبلا هم درباره زبان نویسندگی مندنی‌پور نوشته بودم و در روزنامه‌ایی منتشر شد. آن یادداشت را همین جا هم تکرار می‌کنم، درحالی‌که مراقب هستم تناقضی با پیش گفتار بالا جلوه نکند:

"شهریار مندنی‌پور پس از نوشتن و انتشار داستان‌های بسیار با عناوینی به یادماندنی، داستان‌نویس کهنه‌کاری هست. اصطلاح و صفت "کهنه کار" را از این جهت به کار نمی‌برم که تنها و حقیقتا به مهارت و تجارب او در داستان‌نویسی اشاره کنم، که البته چنین حقیقتی برای هر کسی که مدت مدیدی در این حوزه نوشته باشد و بنویسد، بالاخره دیر یا زود، اتفاق می‌افتد، بلکه با این کار مدخلی پیدا می‌کنم تا بگویم او در چنین جایگاهی، علاوه بر داشتن مهارت و تجارب عمومی، به سبکی این بار به شکلی برجسته و خصوصی‌تری دست یافته است و من وقتی می‌خواهم به آن اشاره کنم، می‌خواهم بگویم او در "نثر"نویسی در داستان‌هایش، نویسنده خاصی هست. در این صورت به نظر می‌رسد برای روشن شدن چنین دیدگاهی نسبت به او، باید واضح‌تر سخن بگویم:

نثرنویسی شهریار مندنی‌پور یعنی این که او به زبان و زبان در نثر و نثر برای داستان توجه ویژه‌ایی دارد و آن را از عنصری قابل استفاده در روایت و "داستانیت" داستان، فراتر برده و به جزیی از پیکره داستان و در اصل به "شخصیت" آن تبدیل کرده است. در چنین حالتی نثر او علاوه بر پیدا کردن تشخص به عنوان باشنده‌ایی قابل نظاره، درعین حال، عاملی (و آن هم عاملی اصلی و به شدت رخنما) از امر سازندگی و وقوع دهنده داستان است. توجه او به زبان و نثرانگی آن بیش از این که نوعی رفتار و در نظر گرفتن نقش آن در داستان بوده باشد، این بار به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از احساس و توان و تجربه داستان‌نویسی در او هست. و هم از این سبب است که با وجود برجستگی حضورش، به جای این که هستی‌ رفتاری تظاهرگرانه‌ایی را اشاعه دهد، به شکل واقعیتی بسنده و بایسته و بنابراین، بسیار طبیعی دیده می‌شود. نثر مندنی‌پور پیش از آن که بخواهد در خدمت داستان‌نویسی او نقش ایفاء کند، میل و گرایشی مصرانه به اثبات خود در جایگاهی مستقل دارد و در این کنش و واکنشی که برای بود و نبود ایجاد می‌کند، هستی خود را مورد توجه قرار می‌دهد. این نثر که پیش‌تر به شخصیتی و عاملی تکوین دهنده در داستان تبدیل شده است، با تحرک خود، روایت را از خط می‌اندازد و باعث ایجاد حجم و فضایی در داستان می‌شود که در عین تبدیل شدن به ساختار روایت، ماهیت خود را هم مدام به عنوان واحدی اصلی در تشکیل آن، به رخ می‌کشد. ادعا نمی‌کنم که مندنی‌پور اولین کسی است که به چنین مقامی در داستان‌نویسی توجه کرده است، اما ادعا می‌کنم که او اولین کسی است که در چنین جایگاهی، پایداری کرده است.

نثر مندنی‌پور، نثری در عین بیانگری، نثری بلعنده‌ایی هم هست. پس مدام در خود حفره‌ها و غارهایی تاریک، ایجاد می‌کند و وقتی با چنین کنکاشی، اقدام به اسطوره سازی‌های پی‌درپی هم می‌کند، بی که پیشاپیش انتظار داشته باشیم، خود را هم به شکل اسطوره درمی آورد و به این ترتیب در خود ایجاد خاصیت می‌کند. باید فرصت بود مخصوصا در باره این خاصیت بنویسم! همین قدر بگویم که همان خاصیت، نحوه خوانش داستان‌های او را در ذهن ما تغییر می‌دهد، تا "سیاه"نویسی‌هایش را لخته لخته بخوانیم!"

صرف نظر می‌کنیم که این زبان بوده و کشف شده، یا ساخته شده و هستی پیدا کرده، چنان که در یادداشت مورد اشاره تاکید کردم، به "داشتن خاصیت" آن زبان باز هم اشاره می‌کنم. ماهیت چنین زبانی با چنین خاصیتی به گونه‌ای است که جز برای تعمق در بیان به کار نمی‌آید. یعنی یا باید موضوعی عمیق و پیچیده‌ای را برای بیان خود بیافریند یا برگزیند، یا اگر گرفتار موضوعی ساده هم شده باشد، به آن عمقی مطلوب را جاری (تحمیل) خواهد کرد. و این به باور من اگر حتما بخشیدن اعتبار به نثرنویسی فارسی هم نبوده باشد، حداقل حفظ اعتبار قابلیت نثرنویسی فارسی تلقی می‌شود! در هر حال شوکت زبان نثرنویسی مندنی‌پور در عین ثبوت و ثبات مالکیت او، حقیقتا هم به یاری داستان‌نویسی او آمده و اعتباری یک جا و مجموعی را برای او و نوشته‌هایش فراهم کرده است.

با این وصف برمی‌گردیم به موضوع این نوشته. گفتم رمان قطور عقرب‌کِشی (ماه پیشانی؟)، خواندنی است. شخصیت اصلی داستان، امیر نامی پولدار زاده در مقطع زمانی قبل و بعد از انقلاب ایران در عرصه رمان قرار می‌گیرد تا با محوریت او کل ماجرای رمان رقم زده شود. قبل از انقلاب به واسطه موقعیت طبقاتی و امکانات مالی افزونی که دارد، همراه با دوستان تقریبا هم تیپ و شکل خود، مدام در حال عیاشی و خوش‌گذرانی است. میل سیری ناپذیری در میخواره گی و استفاده از شهوت جنسی را از خود نشان می‌دهد. در حین بیان رفتارهای او، موقعیت اجتماعی و فرهنگی مسلط بر کشور هم به وضوح و تقریبا دقیق، توصیف می‌گردد. او آدمی سطحی است و جز به خوشی در لحظه نمی‌اندیشد. اما در ادامه، شخصیت دختری به نام خزر آن قدر متفاوت و نافذ است که او را عاشق خود می‌کند و از او آبستن هم می‌شود. خزر عشق و فاصله خود با امیر را به شیوه خود پیش می‌برد و ناگهان در عین ناباوری خودکشی می‌کند. با خودکشی او، بتدریج خدشه‌ها و ترک‌ها و شیارها در روح و شخصیت امیر به آرامی پیدا شده و به آرامی بزرگ و بزرگتر می‌شود، بی‌آنکه این اتفاقات در او و برای او به حدکافی وضوح داشته باشد. هنوز می‌تواند از آنها دوری کند و همچنان به خویشتن قبلی خود کمابیش وفادار بماند. انقلاب به شکل عجیبی شروع می‌شود. همه چیز به شکل غیر منتظره و ناآشنا اتفاق می‌افتد. حوادث، کوبنده، ویرانگر و غیرقابل قبول، اما به شدت واقعی است. یک سامانه کشوری در همه ابعاد به سرعت دچار آشفتگی شده و به هر طریق از صحنه حظور و ظهور، کتمان می‌شود. جامعه به‌سرعت گذشته خود را قورت می‌دهد، یا آن را به لایه زیرین و تاریک خود، پس می‌راند.

انقلاب که می‌شود، حتی گذشته‌های بسیار دور تاریخ با بازسازی شدیدتر، با دستور و قدرت و اشکال عریان تحمیل، صحنه را اشغال می‌کند. " تغییر" البسه قداست پوشیده و با اندامی آسمانی، واجب شمرده می‌شود. و مدام خود را یکه و کافی و ضروری، تعریف می‌کند. نوعی پذیرش عمومی شده، همه حیرت را زایل می‌کند یا آن را واجب و معمولی و حتی باستانی می‌سازد. و در این راستا ترس و مرگ را برای اجرا، آماده و آسان و معمول می‌دارد. هر معنا و موضوعی باید عوض شود، مخصوصا فرهنگ و اخلاق در آن. عده کثیری با این جریان، هم باور و همسو هستند و عده‌ای مانند پدر امیر، برای حفظ موقعیت خود، آن را ریاکارانه می‌پذیرند. به این ترتیب، تظاهر و ریاکاری هم، موثر و کارآمد می‌شود.

امیر، شخصیت رمان در چنین شرایطی، گرفتار و درگیر و متزلزل می‌ماند، در حالی که گذشته، به شکل خاطرات بسیار زنده، گریبان او را رها نمی‌کند. با آمیزه‌ای از احساسات مختلف، مانند خشم و درماندگی و عصیان و... در جستجوی آن خودی از خود است که نمی‌داند چه بود و چیست و چه باید باشد! تا این که یک وقت با نهایت مستی به خانه می‌آید و همه قواعد و رسوم جامعه و خانواده را یک جا به هم می‌ریزد و استفراغ می‌کند. نتیجه این که پدر او را به نیروهای انقلابی تحویل می‌دهد تا با درجاتی از تخفیف، به شدت شلاق بخورد. امیر پنهان می‌شود. برای خیلی چیزها و خانواده باهم خشم می‌گیرد. به جبهه می‌رود. عاشق دختری می‌شود که کرد است و عضو گروهی مخالف با نظام. یکی از دست‌هایش را در جبهه جنگ از دست می‌دهد و گرفتار موج انفجار می‌شود و به وسیله یکی از هم‌قطارانش به پشت جبهه انتقال داده می‌شود.

گمنام و دچار فراموشی است و در جایی با عنوان واقعی تیمارستان نگهداری می‌شود. و بالاخره به سختی و با سماجت مادر و خواهرش پیدا می‌شود. حالا باید بتواند گذشته خود را به یاد بیاورد. دنبال نشانه‌هایی می‌رود که خاطرات او را پیش بیاورد و او را هشیار کند. در این گشت‌و‌گذار و تعقیب نشانه‌ها، او اتفاقات جدید و مختلفی را در عرصات اجتماعی و رفتار آدم‌ها می‌بیند که اغلب ناراستین و متظاهرانه و دوگانه است. و بالاخره به منطقه جنگی می‌رود و هر چیزی را که هنوز باقی است، می‌بیند و بسیاری چیزها و عشق آخرین خود را هم به یاد می‌آورد...

من به دنبال چرایی خواندنی رمان می‌گشتم. رمان به شدت رمان فارسی است و این مصداق را مخصوصا در شخصیت‌پردازی و شرایط نویسی و نمایش فضاها نمایان کرده و بروز داده است. منهای کارهای تکنیکی و تو در تو کردن روایت‌های مختلف و تغییرات فضاهای متفاوت و ایجاد تقدم و تاخرهای پی‌درپی در بیان آنها، که اتفاقا خیلی هم زود فاش شده است، و با کمی اغماض و مرتب کردن، به سادگی در جرگه روایت خطی قرار می‌گیرد، نه حتی واقع نویسی، بلکه واقعیت نویسی کرده است. شیوه‌ای که در اکنون ذهن مخاطب داستان نویسی، دیگر چندان رغبتی برنمی‌انگیزد و از تجربه‌های متفاوت خوانش او عقب می‌ماند. پس به پاسخی می‌رسم که از همان ابتدای شروع خواندن اثر به ذهنم می‌رسید و در انتهای آن یقین پیدا کرده بودم:

رمان عقرب‌کِشی، حاصل یک تصمیم برای "ممنوع نویسی" است. مندنی‌پور با واقعیاتی از گذشته و حال مردم و سرزمینی روبرو بوده است، که بیان و نمایش آن از سوی سلطه قدرت سیاسی، تاریخ و فرهنگ و خصوصا اخلاق و اخلاق دینی، ممنوع شمرده شده و تخلف از آن مستوجب مجازات بسیار سختی است. کتابت ما تحت تاثیر اعمال قدرت‌های بسیار دیروز و اکنون، از دیر و اکنون به قدری گرفتار سانسور و خودسانسوری بود و هست که به جای حاوی بودن به اندیشیدن، حاکی از بازتولید اوامر مشخص و مطلوب مقید به نتیجه آماده مانده است:

اروتیک نویسی و نوشتن از سکس ممنوع است. اما در رمان عقرب‌کِشی به وفور و حتی گاهی با توصیف جزئیات بسیار روشن، در این باره نوشته شده است و تن نه در صرف تن نویسی، بلکه در نمایش تنانگی، حضور و اغواگری کرده است.

فحش و فحش دادن، مخصوصا وقتی که آشکارگی معنای خشم فروخورده از ساحت قداست‌ها را نمایش می‌دهد، به راحتی و به سادگی نوشته شده است. و به این ترتیب در حیطه هم ذات پنداری خواننده، احساس لذت جسارت عمل و تخلیه خشم را برای اوفراهم کرده است.

اظهار نظر درباره خدا و دین و حتی شکایت از آن در حد کفرگویی! که در این قسمت، حتی گذر از ممنوع نویسی است! در عمل به امر ممنوع، اختیار برگزیدن مجازات، پیش از عمل صورت گرفته و عامل جرم و عقوبت یکی باقی می‌ماند و پس از تسویه حساب جریمه، عامل به موقعیت ماقبل حادثه برمی‌گردد. اما در این باره نه او، بلکه قانون خود او را به عنوان وجه جریمه پرداخت می‌کند. با کشتن او.

و... و...

صریح‌تر گفته باشم! مندنی‌پور در رمان "عقرب‌کِشی" به خاطر مجموع امکانات آزادی که در موقعیت مکانی زیست خود داشته، توانسته است با مبرا بودن از سانسور و خودسانسوری، نه با کنار زدن پرده از روی هر آن چیزی که با عرف و فرهنگ و اخلاق و مخصوصا قانون مشکل داشته و ممنوع بوده، بلکه با پرده دری از آنها بنویسد. این کاری جسورانه و بزرگی است و تضمین کننده "خواندنی" شدن رمان او.

به این ترتیب، من دلیل خواندنی بودن رمان عقرب‌کِشی را، اگرچه زبان مندنی‌پور به شدت و وضوح به آن یاری رسانده است، بیش از آن که محصول خلاقیت نویسنده و درجه خیلی بالای "داستانیت" آن بدانم، امکان حذف سانسور و خودسانسوری برای نوشتن آن می‌دانم، که حتی عقده‌های تاریخی ما را هم برمی‌انگیزد تا آن را با لذت بیشتری بخوانیم!


Commentaires


bottom of page